من فقط اینو میدونم که...

این گرونی و وضعِ بنزین و تحریم و هزار کوفت و مرگه دیگه بزرگترین ضربه ای که زده اینکه:

.

.

.

.

.

ما رو از خانواده هامون دور میکنن.مهر و محبت رو کمتر میکنن!دیگه اون مهر قدیمی نیس

دیگه کمتر پیدا میشه کسی واسه کسی کاری بکنه!دیگه کم کم سایه معرفتم داره میره! و و و

.

.

.

البته جدیدا متوجه شدم این گرونی ها یه خوبی داشته و اونو به عینه دیدم و شنیدم

این تحریم محریم و اینجور بحث ـا رو قیمت سیگار تاثیر گذاشته و پدره دوستم بعد 10 سال

تصمیم گرفته سیگار رو ترک کنه

موکت


اتفاقا چند روز پیشا رفته بودم دَمِ مغازه ی دوستم که بغلش یه مغازه املاکیه دیگم دارنکه تازه کَفِشو موکت انداخته بودن منو دوستم که بیرون نشسته بودیمو همین جور گَپ میزدیم دیدیم یه موتوری با بَچَش اومدن برن تو مغازه...دیدن کفِش موکته

خلاصه اونام از همه جا بی خبرکفشاشونو در اوردنو رفتن تو مانم وقتی این صحنه رو دیدیم از خنده روده بُر شده بودیم

تازه جالِبِش ایجاس که وقتی رفتن،!پدرش از مغازه اومد بیرونو صورت و چشماش سرخ سرخ بود(اخه تو مغازه که نمی تونس بخنده) خلاصه تا گفتیم یارو رو دیدی بیچاره پکید از خنده هنوزم هر وقت یادم می افته خندم میگیره 


اینم یه سوژه دیگه ...


 

 

17اذر چه خبر بود؟

اُوهوووم...

17 آذر چه روزی است؟(بود)؟؟؟

    1.روز ملی شدن صنعت نفت                                                         2. 11سپتامپر

3.قیام خونین 17شهریور                                                              4.تولد داش حسین


بــــــــــعله درست فهمیدید!احسنتتولدِمنهالبته متاسفم واسه اونایی که جوابو اشتباه

زدنخلاصه بِگذَریم...داستان از این قراره که 17 اذر تولد من بود که واقعا جای همتون خالی

بود!شاید بپرسین چرا خالی؟چرا پر نه!اخه واسه این که همه ی بروبکس استریتی

دور هم بودیمحالا میخام داستانو به طور سانسور شده(غُلاصه ای)واسَتون بگم...

اولش که قرار شد بریم باغ فین(پاتوقِمونه)جای خیلی با صفاییهکه نشد که البته بعدِش

رفتیمجاتون خالی اول که از سرما یه قوری چای سفارش دادیم...بعد با چند دست کشک

بادمجونای معروفِمو یه دلی از عزا در اوردیمخلاصه بعدشم یه چند دست لبوی شفارشی

گرفتیم که واقعا لبوهاش خوردن داش...خلاصه میرسیم به جای خوب داستان که چه لحظه ی

شیرینیه(البته بیشتر واسه من)از اون جایی که من شکارچیه سوژه های نابم از بین کادو هم 

یه سوژه گرفتمکه عکسِشَم گذاشتَمولی اما محتواش چیز خوبی بوداحالا نمی پرسین

که چرا از کیک خبری نیست؟اخه داستان داره...صب کن اول عکسش رو بزارم



 ماجرا از این قراره که تولد یکی از بروبوچ استریتی بود...اونم بیچاره از همه چی بی خبر یه کیک

سفارش داده بودماهم نامردی نکردیمو کیکو تو صورتش زدیمنمیدونید چه حالی میده

(اینم قیافه ی بَکس هنگام زدن کیک توی صورتش)...(اینم قیافه ی اون)

البته این کار واسه افراد زیر 18سال توصیه نمی شود!

دیگه نمیدونم چی بنویسم!

البته گذاشتن این پست یه کم طول کشید ولی از قدیم گفتن هر وقت جلو سودو بگیری ضرره!!!

سوژه

چند وقت پیش با دوستام رفته بودیم پاساژلباس بخریمکه چشممون به یه مغازه ای افتاد که

چیزای تزئیناتی میفروختاز اونجایی که ادم از این چیزا خیلی خوشش میاد گفتیم بریم یه

سری بزنیمخلاصه وقتی که همین جوری اشیاء رو نگاه میکردیماینا

مثلا منو دوستامیم (وااااااااااا مگه چند نفری میرید خرید)چشمون به مجسمه ای خورد که این 

پایین دارین می بینید خلاصه این سوژه ی بحث اون شب ما شده بود

شرح موضوع عکس:

    وقتی اماکن تا این حد گیر میده!!!!باید اینجوری اجناس رو سانسور کرد

من بجا صاحب مغازه از شما عذر خواهی میکنم بخاطر کمبود امکانات و شطرنجی نبودن



یادتونه مشــق

خاطرات دوران ابتدایی رو یادتونه!؟الان یه چیزِ جالب ازش یادم اومد

یادتونه وقتی معلممون فارسی درس می داد میگف از رو این درس بنویسید فردا می بینم!

خدایی از صد تا مسئله و انتگرال چندگانه و حد و لیمیت و مشتق و دیفرانسیل مرتبه ی دهم

سخت تر بود!چقد سخت بود نوشتنش!حالا اینجاش جالب بود که جلو جلو برگه میزدیم میگفتیم اخ اخ اگه به این

درس(مثلا یادمِ درس ادیسون خیلی طولانی بود)برسیم دهنمون

سرویس میشه چقد باید بنویسیم!واااااااای!!!حالا جالب ترش این بود که با اینکه این همه

قُر میزدیم اخرش همه ی ما موقع نوشتن از رو این درسا همیشه اینجوری مینوشتیم:

دو تا خط اول درس رو می نوشتیم دو تا خط جا مینداختیم میرفتیم خط پنجم!

همینجور تا اخر!خلاصه یه جوری از سر و تهش میزدیم که هیچکی نفهمه

عجب ایرانی هایی بودیم ماها از بچگــــی!خون آریایی واقعا تو رگهای ما جریان داره!

عجایب اصفهان

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید سلامتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید
با اجازتون حسینم!دنبال یه چیزی میگشتم که پستش کنم.که پیدا کردم
اینی که این پایین می بینید یکی از عجایب اصفهان ـه
شرحی هم نمیخواد(راستش رو بخواید نمیدونم چی چی بگم در موردش)



خودتون قضاوت کنید
این سمت چپیه مثلا سطل زباله ـساندازه نصف صندوق صدقه بود



این هم از نمای بالاش که فقط برگ و ظرف غذای هیئت توشه
به جان خودم فقط این یکی پر بود بقیه همشون O2 خالص توش بود

خوبه یا بد؟

مردی می‌خواست زنش را طلاق دهد.
دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می خواست من را عوض کند.
مرا وادار کرد سیگار و مشروب را ترک کنم..
لباس بهتر بپوشم، قماربازی نکنم، در سهام سرمایه‌گذاری کنم و حتی ...
مرا عادت داده که به موسیقی کلاسیک گوش کنم و لذت ببرم!
دوستش گفت: اینها که می‌گویی که چیز بدی نیست!
مرد گفت: ولی حالا حس می‌کنم که دیگر این زن در شان من نیست!

؟؟